هو
تنها منشین
آمد آمد با دلجویی گفتا با من
تنها منشین - برخیز و ببین - گلهای خندان صحرایی را
از صحرا دریاب این زیبایی را
با گوشه گرفتن درمان نشود غم    برخیز و بپا کن شوری تو به عالم
تو که عزلت گزیده ای   غم دنیا کشیده ای   ز طبیعت چه دیده ای تو
تو که غمگین نشسته ای   زجهان دل گسسته ای   به چه مقصد رسیده ای تو
آمد آمد با دلجویی گفتا با من
تنها منشین - برخیز و ببین - گلهای خندان صحرایی را
از صحرا دریاب این زیبایی را
زین همه طراوت از چه رو نهان کنی    شِکوه تا به کی ز جور این و آن کنی
دل غمین به گوشه ای چرا نشسته ای    جان من مگر تو عمر جاودان کنی
تا کی تو چنین باشی    عمری دل غمین باشی
گلگشتِ چمن بهتره    یا گوشه نشین باشی
تا کی باید باشی    افسرده در بند دنیا
خندان رو شو چون گل    تا بینی لبخند دنیا
 آمد آمد با دلجویی گفتا با من
تنها منشین - برخیز و ببین - گلهای خندان صحرایی را
از صحرا دریاب این زیبایی را
 
  
 
من خداوند را با آوازهاي دل خوشگلم
لمس مي كنم ؛ همانطور كه تپه با
آبشار خويش درياي دور را لمس
مي كند .
 
آواز عشق
 
عشق آواز است . آواز قلب ، آواز نهاي ترين لايه ي وجود انسان ؛ اگر آوازت به دنيا نيايد ، تو به دنيا نيامده اي . به واسطه ي عشق ، آدمي داراي روح ميشود . بواسطه عشق ، آدمي چيز را احساس مي كند كه فراسوي بدن ، ماده ، صورتها و كلمات است ؛ و آنچيزي كه فراسوي همه ي اين هاست ، خداست . بنابراين ، عشق پلي است در ميانه ي اين و آن ، در ميانه اين ساحل و آن ساحل دور . انسان تنها بواسط عشق ميتواند به ديدار خدا نايل شود . تو ميتواني هزار و يك راه و ابزار را امتحان كني ، اما تا زماني كه عشق را تجربه نكرده اي ، براي گذشتن و رسيدن به خداوند ، هنوز پلي نساخته اي .
مي تواني متدين و متشرع شد ، اما تا عاشق نشوي ، تدين و تشرع تو جسمي بي روح بيش نيست ؛ چراغي است خاموش ، بنهاده در گوشه اي.
اين نكته را همواره به ياد داشته باش ، اين مهم ترين چيزي است كه در زندگي ارزش ياد آوري دارد . اگر نكته اي كه يادآور شدم ، از ياد نبري ، صرف يادآوري ، خودبه خود تو را دگرگون مي كند ؛ رفته رفته ، به جانب عشق متمايل مي شوي و رهايفت عاشقانه را بر مي گزيني ؛ آهسته آهسته ، زندگي معمولي ات تبديل به يك زندگي فوق العاده مي شود و هاله ي شعر گرداگرد زندگي ات را روشن ميكند . روزي مي رسد كه قابليت شاعرانه ي زندگي ات چنان لبريز مي شود كه ناگهان آوازي از آن به گوش مي رسد ؛ آواز دل انگيز زندگي تو .
**************************************************************
عقل چيست ؟
 
در سفر معراج ، پامبر ، جبرئيل به او فرمود : چون سفر سختي در پيش داري ، خداوند در اين سفر سه فرشته برايت گمارده كه يكي را انتخاب كني :
 
فرشته عقل فرشته ايمان فرشته حيا
 
پيامبر فرشته عقل را انتخاب كرد .
جبرئيل پرسيد : چرا فرشته عقل ؟
پيامبر فرمود : كسي كه عقل داشته باشد ، ايمان و حيا هم دارد !
 
(( اشو )) عارف هندي در باب عقل مي گويد :
به بال هايي نيازمنديم ،
بال هايي عشق و نه بال هاي عقل .
عقل به پايين مي كشدت .
قائم به قانون جاذبه است .
عشق سوي ستارگان مي بردت .
عرفان را در تو جاري مي سازد
و آنگاه مييابي آنچه را كه ارزش يافتن داشته است .
روشن بيني بلنداي چكاد خرد است .
هنگامي كه كسي به تمامي عاقل مي شود به نقطه اي رسيده است كه ؛
سكوت ، آرامش ، هشياري و روز و شب از آن اوست .
چه در خواب و چه در بيداري ،
نهري از آرامش ، لذت و نيايشي كه بر او جاري است .
نهري كه مائده دنياي (( ماورا )) است !
 
عرفا ، عقل را همپاي علم دانسته و به نور تشبيه كرده اند كه انسان را از ظلمات جهل نجات داده و يكي از عوامل تقرب به خلوت حق مي باشد .
عرف ، دشمن هميشگي (( عقل )) را (( دل )) انگاشته اند و جدال مستمر و پيوسته آنان را ناگزير دانسته و مباحثه ميان آن دو را اينگونه نگاشته اند :
 
دل گويد : عشق آورده ام .
عقل گويد : عشق ! عشق چيست ؟
دل : مفهوم بودن است !
عقل : بودن ، بودن براي چه ؟ به كجا ؟
دل : به آن بالا !
عقل : تا آسمانها ؟
دل : خيلي بالاتر ، تا خلوت خاص حضرت عشق !
عقل : چه خوب 1 من هم ميتوانم بيايم ؟
دل : تو ، نه ! ولي اگر خود را فراموش كني ، با بالهاي ( ع ) و ( ش ) و ( ق ) ، آري !
عقل : چگونه ؟
دل : (( ع )) عبير است ، نسيم دلنواز روح .
(( ع )) عطر دلنشين ، ايمان به حضرت دوست است .
(( ع )) عالم معناست ، عينيت است ، عهد است ، عدم است ، نيست شدن است و دوباره هستي يافتن !
عقل : اين همه معنا دارد ؟
دل : هر كدامشان دنيايي اند ، مرحله ايي اند ، بوي عطر و عبير را مي شنوي ف علاقه مند مي شوي ، بعد بايد دل بكني ، اگر عالم معنا را مي خواهي ، بايد نيست شوي ، فنا شوي و بعد (( عندالله )).
عقل : خب ، ( ش ) چيست ؟
دل : (( ش )) شيريني آشنايي است ، شهد است ، شهادت است ، شراب است ، سپس ، شكر .
(( ش )) شمشاد است ، قامت بالاي دلبر است .
(( ش )) شقايق است ، شوق است ، شوق به معشوق را مي خواهي ، شراب عشقش را بنوش ! آنگاه قول دوستي با تو مي بندد.
يعني ، همان (( ق )) ، قول الهي ، قسم الهي ، قلم است و قلم ، صنع كردگار است ، همه هستي .
(( ق )) قدرت رب جليل است ، قاعده هستي اس ، قامت ياز است ، قول دوستي است ، آنچه همه محتاج آنيم !
(( ق )) قسط است ، عدالت است ، كه عاشق به معشوق مي رسد .
مي بيني ! (( ع )) و (( ق )) يكي اند و (( ش )) شرح اين دو است .
همه يكي اند ، همه عشق اند ! يعني ، بالاترين !
عقل : بالاتر هم هست ؟
دل : آري بالاتر هم هست ؛ دوست داشتن !
عقل : آن ديگر چيست ؟
دل : دوست داشتن با (( د )) آغاز مي گردد .
(( د )) دعاي سحرگاهي است ، دعوت به ديدار است ، دل پر درد است ، ديدگانت سرريز خون مي شود ، ديوانه بايد بشوي ، ديگر از عشق گذشته اي !
بعد ، مي رسي به (( و )) او واحد است ، حضرت عشق !
واجب الوجود از اسماء اوست .
وادي درد است ، اگر عاشقي !
وارث مهرباني است ، اگر دل بدهي.
(( و )) وصف زيبايي
وصل عاشق و معشوق است .
(( و )) وهم سبز دوست داشتن است .
اما ، (( س )) :
 
(( س )) يعني ، سبحان الله بگويي ،
سو گند ياد كني
و
سبوي نفس را بشكني
آنگاه
ساغر عشق را نوش كني
و
ساقي مجلس مستان شوي
سپس
سالك راه شوي ، تا ... چكاد هستي .
 
(( س )) يعني ،
سجاده نمازت را پهن كني
سرشار از عشق شوي و سرشك
تا
سراج راه شوي و سرمد بماني .
آنگاه
سروش آسماني را به سرور ، در دل مي شوني
سپس
سزاوار پرستيدن
اگر
سفال تنت را در راه دوست بشكني !
آن گاه مي رسي به (( ت ))
(( ت )) يعني ،
 
تبارك الله به سويت مي نگرد !
اگر
تباه كني نفس ات را
سپس
تارج رفتن دلت را با كجاوه عشق شاهد باشي .
اگر
تجسم عيني عاشقي شوي
تپش دلت را مي شنوي
كه
تمثيل عشق شدي !
سپس ميرسي به (( د )) ، همان كه :
 
داغ درد و دريغ بر پيشاني دل دارد ،
از دوري دلبر !
اگر حضرت عشق دستي بر دلت كشيد .
درخشش نور را در دل مي بيني !
سپس
دف زنان و سماع كنان
به
ديار دلبر كه همان
دهكده دلدادگي است ، گام مي گذاري !
 
آنگاه مي رسي به (( الف )) قامت دوست ؛ در اين لحظه بايد
با اخلاص ، احرام بپوشي !
و
اعتكاف پيش گيري
آنگاه حضرت عشق اجابتت مي كند ،
و اين لطيف ترين اجر توست !
سپس
انجيل به دست مي نشيني
و
افطار خود را با يك لقمه
اغماض باز مي كني .
 
وقتي رسيدي به ((ش ))يعني ، نيمه راه را آمدي ، آن زمان است كه ؛
شاهد شكر دهان
و شاعر شكر گفتار مي شوي
و
شاكر به درگاهش
و
شايسته زيستن با عشق
اگر
شتابناك و شوقمند در تعالي روح بكوشي .
و
شراب بي خويشي را نوش كني
و
شرح دلدادگي خود را بيان ،
كه
شرط عاشقي همين است !
سپس مي بويي ،
شميم شوقناك عشق را
و دلت ، شرحه شرحه مي گردد،
در شوق ديدار دلبر .
در اين لحظه است كه ،
شبيه حضرت عشق مي شوي !
 
دوباره مي رسي به (( ت )) ، از آن رد شو كه قبلا برايت گفته ام ، ولي ت آمده است كه به تو بگويد :
با
توكل
تلاش كن !
ولي
تسليم باش !
 
بالاخره مي رسي به آخر كار ؛ يعني ، (( ن )) تا دوست داشتن ! كامل شود.  
نادم باشي از لغزش هايت
ناجي خواهد آمد ، يعني ،
نور نجات بخش
سپس
نكهت شبنم و پاكي را مي بويي !
و
نگاهبان حضرت عشق مي شوي و عمري به ،
نيايش يار مي پردازي و آنگاه
نديم عشق مي شوي و در آخر جوهر هستي را
نوش مي كني و همه وجودت حضور سبز او مي گردد و لاغير !
 
دل لحظه اي سكوت كرد و روي به عقل كرد و گفت :
اينجا خلوت خاص حق است ، ديگر جاي تو نيست !
ديگر تو ، توان فهميدن ، حتي شنيدن آن را نداري .
بايد بروي دنبال كارت ، پي همان استلال هاي چوبين !
عقل با دلخوري سر به پايين انداخت و در حالي كه انگشت حيرت به دندان مي گزيد رفت تا در بستر زمين ، يقه يك فيلسوف نهيليسم را بگيرد !
دل طربناك و تراخوان به سوي (( پژواك رنگين كمان ))پر گشود تا سر سفره دوست ، لقمه نور نوش كند!
(( هلن كلر )) عقل را به دانايي تعبير كرده و بسيار زيبا مي سرايد :
دانايي قدرت است .
نه !
دانايي سعادت است
چرا كه دانايي ، دانشي گسترده و ژرف
شناخت هدف هاي راستين از دروغين
و پديده هاي والا
از مفاهيم پس است !
 
(( پائولو كوئليو )) ثمره ي عقل را (( خوب فكر كردن مي داند و از قول (( كنفوسيوس )) چنين مي گويد :
خوب فكر كردن يعني ، بداني چگونه از ذهن و قلب ، از نظم و احساس استفاده كني ،
وقتي چيزي را بخواهيم ،
زندگي ما را به طرف آن راهنمايي مي كند.
اما ، از راه هايي كه انتظارش را نداريم
خيلي پيش مي آييم كه گيج بشويم ،
چون اين راه ها ما را به شگفت مي آورند
و فكر مي كنيم در مسير اشتباهيم !
براي همين مي گويم : بگذار احساست تو را راهنمايي كند ،
اما ، براي ادامه اين راه ، نظم داشته باش !
 
پس دانستيم ، اندوه كه مولود رنج است ، براي ساخته شدن روح آدمي و تقرب به خداوند ضروري است . اما گفتيم : رنج هايي كه تقدير و خواست خدا باشد ، نه رنج هايي كه به دست خودمان براي خويشتن بوجود مي آوريم ، اما چه كنيم كه كمتر دچار اشتباهات و در نهايت در برابر اندوه و رنج ها ، ساخته شويم ؟ چه كنيم تا از آنهايي نباشيم كه به فرزندان فرداهايمان بگوييم :
(( ما را زندگي ساخت ، خدا كند شما را انديشه بسازد ! ))
و اين مهم را بدانيم كه (( جوان بودن ، عذر موجهي براي اشتباه كردن نيست ! )) زيرا ؛
گاه نخستين اشتباه ،
                                   آخرين اشتباه زندگيمان مي گردد ! 
 
(( آنتوني رابينز )) با بياني فهيم مي گويد :
مو فقيت ، نتيجه تشخيص درست است .
تشخيص درست نتيجه تجربه است .
تجربه نيز اغلب نتيجه تشخيص نادرست است .
 
اما چگونه ميتوان از تشخيص نادرست پرهيز كرد ؟
 
خداوند در سوره ( زمر ) آيه 17 پاسخ مي دهد :
((آن بندگان را به رحمت من بشارت ده كه چون سخنان را بشنوند نيكوترين آن را عمل كنند . آنان هستند كه خدا آنها را به لطف خاص خود هدايت فرموده است و هم آنان به حقيقت ، خرمندان عالمند!))
 
فقط مشورت !
شادكام ، انساني است كه در همه امور با فرزانگان به مشورت مي پردازد كه صبعا در اين مسير حركت كردن حركت در بستري است كه انسان طعم خوشبختي و نيكبختي را حتما مي چشد ،
اما به راستي فرق بين انسان خوشبخت و انسان بدبخت چيست ؟
در يك كلام !
خوشبخت ، كسي است كه
                              از ديگران عبرت گيرد
و بدبخت ، كسي است كه
                             مايه عبرت ديگر گردد!
پس مشكلات قسمت دور را كه (( مشكلات خود ايجادي )) مي ناميم مي توانيم با تفكر و مشورت و انديشه توام با عمل و در بستر (( تلاش )) ، (( توكل )) ، (( تسليم )) و بر سه پايه : (( اميد )) ، (( ايمان )) ، ((عشق ))بنا نهيم كه يقينا شاهد مقصود را به آغوش خواهيم كشيد و معضلات خود را رفع خواهيم نمود.
ظريفي گويد : اگر (( م )) مشكلات را برداريم ، مي شود ؟! (( شكلات )) ببينيد ! پس آنقدرها هم سخت نيست ، اما يك چيز مهم را فراموش نكنيد !
(( در هندسه نزديكترين فاصله بين دو نقطه ، خط راست است ، اما در زندگي دورترين فاصله بين دو نقطه خط راست است و هميشه دو را وجود دارد ، يكي از آنها آسان و تنها پاداشش اين است كه آسان است و راه ديگر سخت اما پاداشش نيك فرجامي است ! ))
و طبعا پاك انديشان و راست قامتان در زندگي چون بر بستر عقيده و حقيقت حركت مي كنند ، رنج هاي بي شماري را تحمل خواهند كرد كه در ميان يكي از رهيافت هاي نجات و آرامش ما ، (( دعا )) است !
 
جان كلام :
يكي از دلايل حيات و مهمترين وظيفه ما در اين جهان تلاش در كسب و افزايش عقل و دانايي است