عقل چيست ؟
در سفر معراج ، پامبر ، جبرئيل به او فرمود : چون سفر سختي در پيش داري ، خداوند در اين سفر سه فرشته برايت گمارده كه يكي را انتخاب كني :
فرشته عقل – فرشته ايمان – فرشته حيا
پيامبر فرشته عقل را انتخاب كرد .
جبرئيل پرسيد : چرا فرشته عقل ؟
پيامبر فرمود : كسي كه عقل داشته باشد ، ايمان و حيا هم دارد !
(( اشو )) عارف هندي در باب عقل مي گويد :
به بال هايي نيازمنديم ،
بال هايي عشق و نه بال هاي عقل .
عقل به پايين مي كشدت .
قائم به قانون جاذبه است .
عشق سوي ستارگان مي بردت .
عرفان را در تو جاري مي سازد
و آنگاه مييابي آنچه را كه ارزش يافتن داشته است .
روشن بيني بلنداي چكاد خرد است .
هنگامي كه كسي به تمامي عاقل مي شود به نقطه اي رسيده است كه ؛
سكوت ، آرامش ، هشياري و روز و شب از آن اوست .
چه در خواب و چه در بيداري ،
نهري از آرامش ، لذت و نيايشي كه بر او جاري است .
نهري كه مائده دنياي (( ماورا )) است !
عرفا ، عقل را همپاي علم دانسته و به نور تشبيه كرده اند كه انسان را از ظلمات جهل نجات داده و يكي از عوامل تقرب به خلوت حق مي باشد .
عرف ، دشمن هميشگي (( عقل )) را (( دل )) انگاشته اند و جدال مستمر و پيوسته آنان را ناگزير دانسته و مباحثه ميان آن دو را اينگونه نگاشته اند :
دل گويد : عشق آورده ام .
عقل گويد : عشق ! عشق چيست ؟
دل : مفهوم بودن است !
عقل : بودن ، بودن براي چه ؟ به كجا ؟
دل : به آن بالا !
عقل : تا آسمانها ؟
دل : خيلي بالاتر ، تا خلوت خاص حضرت عشق !
عقل : چه خوب 1 من هم ميتوانم بيايم ؟
دل : تو ، نه ! ولي اگر خود را فراموش كني ، با بالهاي ( ع ) و ( ش ) و ( ق ) ، آري !
عقل : چگونه ؟
دل : (( ع )) عبير است ، نسيم دلنواز روح .
(( ع )) عطر دلنشين ، ايمان به حضرت دوست است .
(( ع )) عالم معناست ، عينيت است ، عهد است ، عدم است ، نيست شدن است و دوباره هستي يافتن !
عقل : اين همه معنا دارد ؟
دل : هر كدامشان دنيايي اند ، مرحله ايي اند ، بوي عطر و عبير را مي شنوي ف علاقه مند مي شوي ، بعد بايد دل بكني ، اگر عالم معنا را مي خواهي ، بايد نيست شوي ، فنا شوي و بعد (( عندالله )).
عقل : خب ، ( ش ) چيست ؟
دل : (( ش )) شيريني آشنايي است ، شهد است ، شهادت است ، شراب است ، سپس ، شكر .
(( ش )) شمشاد است ، قامت بالاي دلبر است .
(( ش )) شقايق است ، شوق است ، شوق به معشوق را مي خواهي ، شراب عشقش را بنوش ! آنگاه قول دوستي با تو مي بندد.
يعني ، همان (( ق )) ، قول الهي ، قسم الهي ، قلم است و قلم ، صنع كردگار است ، همه هستي .
(( ق )) قدرت رب جليل است ، قاعده هستي اس ، قامت ياز است ، قول دوستي است ، آنچه همه محتاج آنيم !
(( ق )) قسط است ، عدالت است ، كه عاشق به معشوق مي رسد .
مي بيني ! (( ع )) و (( ق )) يكي اند و (( ش )) شرح اين دو است .
همه يكي اند ، همه عشق اند ! يعني ، بالاترين !
عقل : بالاتر هم هست ؟
دل : آري بالاتر هم هست ؛ دوست داشتن !
عقل : آن ديگر چيست ؟
دل : دوست داشتن با (( د )) آغاز مي گردد .
(( د )) دعاي سحرگاهي است ، دعوت به ديدار است ، دل پر درد است ، ديدگانت سرريز خون مي شود ، ديوانه بايد بشوي ، ديگر از عشق گذشته اي !
بعد ، مي رسي به (( و )) او واحد است ، حضرت عشق !
واجب الوجود از اسماء اوست .
وادي درد است ، اگر عاشقي !
وارث مهرباني است ، اگر دل بدهي.
(( و )) وصف زيبايي
وصل عاشق و معشوق است .
(( و )) وهم سبز دوست داشتن است .
اما ، (( س )) :
(( س )) يعني ، سبحان الله بگويي ،
سو گند ياد كني
و
سبوي نفس را بشكني
آنگاه
ساغر عشق را نوش كني
و
ساقي مجلس مستان شوي
سپس
سالك راه شوي ، تا ... چكاد هستي .
(( س )) يعني ،
سجاده نمازت را پهن كني
سرشار از عشق شوي و سرشك
تا
سراج راه شوي و سرمد بماني .
آنگاه
سروش آسماني را به سرور ، در دل مي شوني
سپس
سزاوار پرستيدن
اگر
سفال تنت را در راه دوست بشكني !
آن گاه مي رسي به (( ت ))
(( ت )) يعني ،
تبارك الله به سويت مي نگرد !
اگر
تباه كني نفس ات را
سپس
تارج رفتن دلت را با كجاوه عشق شاهد باشي .
اگر
تجسم عيني عاشقي شوي
تپش دلت را مي شنوي
كه
تمثيل عشق شدي !
سپس ميرسي به (( د )) ، همان كه :
داغ درد و دريغ بر پيشاني دل دارد ،
از دوري دلبر !
اگر حضرت عشق دستي بر دلت كشيد .
درخشش نور را در دل مي بيني !
سپس
دف زنان و سماع كنان
به
ديار دلبر كه همان
دهكده دلدادگي است ، گام مي گذاري !
آنگاه مي رسي به (( الف )) قامت دوست ؛ در اين لحظه بايد
با اخلاص ، احرام بپوشي !
و
اعتكاف پيش گيري
آنگاه حضرت عشق اجابتت مي كند ،
و اين لطيف ترين اجر توست !
سپس
انجيل به دست مي نشيني
و
افطار خود را با يك لقمه
اغماض باز مي كني .
وقتي رسيدي به ((ش ))يعني ، نيمه راه را آمدي ، آن زمان است كه ؛
شاهد شكر دهان
و شاعر شكر گفتار مي شوي
و
شاكر به درگاهش
و
شايسته زيستن با عشق
اگر
شتابناك و شوقمند در تعالي روح بكوشي .
و
شراب بي خويشي را نوش كني
و
شرح دلدادگي خود را بيان ،
كه
شرط عاشقي همين است !
سپس مي بويي ،
شميم شوقناك عشق را
و دلت ، شرحه شرحه مي گردد،
در شوق ديدار دلبر .
در اين لحظه است كه ،
شبيه حضرت عشق مي شوي !
دوباره مي رسي به (( ت )) ، از آن رد شو كه قبلا برايت گفته ام ، ولي ت آمده است كه به تو بگويد :
با
توكل
تلاش كن !
ولي
تسليم باش !
بالاخره مي رسي به آخر كار ؛ يعني ، (( ن )) تا دوست داشتن ! كامل شود.
نادم باشي از لغزش هايت
ناجي خواهد آمد ، يعني ،
نور نجات بخش
سپس
نكهت شبنم و پاكي را مي بويي !
و
نگاهبان حضرت عشق مي شوي و عمري به ،
نيايش يار مي پردازي و آنگاه
نديم عشق مي شوي و در آخر جوهر هستي را
نوش مي كني و همه وجودت حضور سبز او مي گردد و لاغير !
دل لحظه اي سكوت كرد و روي به عقل كرد و گفت :
اينجا خلوت خاص حق است ، ديگر جاي تو نيست !
ديگر تو ، توان فهميدن ، حتي شنيدن آن را نداري .
بايد بروي دنبال كارت ، پي همان استلال هاي چوبين !
عقل با دلخوري سر به پايين انداخت و در حالي كه انگشت حيرت به دندان مي گزيد رفت تا در بستر زمين ، يقه يك فيلسوف نهيليسم را بگيرد !
دل طربناك و تراخوان به سوي (( پژواك رنگين كمان ))پر گشود تا سر سفره دوست ، لقمه نور نوش كند!
(( هلن كلر )) عقل را به دانايي تعبير كرده و بسيار زيبا مي سرايد :
دانايي قدرت است .
نه !
دانايي سعادت است
چرا كه دانايي ، دانشي گسترده و ژرف
شناخت هدف هاي راستين از دروغين
و پديده هاي والا
از مفاهيم پس است !
(( پائولو كوئليو )) ثمره ي عقل را (( خوب فكر كردن مي داند و از قول (( كنفوسيوس )) چنين مي گويد :
خوب فكر كردن يعني ، بداني چگونه از ذهن و قلب ، از نظم و احساس استفاده كني ،
وقتي چيزي را بخواهيم ،
زندگي ما را به طرف آن راهنمايي مي كند.
اما ، از راه هايي كه انتظارش را نداريم
خيلي پيش مي آييم كه گيج بشويم ،
چون اين راه ها ما را به شگفت مي آورند
و فكر مي كنيم در مسير اشتباهيم !
براي همين مي گويم : بگذار احساست تو را راهنمايي كند ،
اما ، براي ادامه اين راه ، نظم داشته باش !
پس دانستيم ، اندوه كه مولود رنج است ، براي ساخته شدن روح آدمي و تقرب به خداوند ضروري است . اما گفتيم : رنج هايي كه تقدير و خواست خدا باشد ، نه رنج هايي كه به دست خودمان براي خويشتن بوجود مي آوريم ، اما چه كنيم كه كمتر دچار اشتباهات و در نهايت در برابر اندوه و رنج ها ، ساخته شويم ؟ چه كنيم تا از آنهايي نباشيم كه به فرزندان فرداهايمان بگوييم :
(( ما را زندگي ساخت ، خدا كند شما را انديشه بسازد ! ))
و اين مهم را بدانيم كه (( جوان بودن ، عذر موجهي براي اشتباه كردن نيست ! )) زيرا ؛
گاه نخستين اشتباه ،
آخرين اشتباه زندگيمان مي گردد !
(( آنتوني رابينز )) با بياني فهيم مي گويد :
مو فقيت ، نتيجه تشخيص درست است .
تشخيص درست نتيجه تجربه است .
تجربه نيز اغلب نتيجه تشخيص نادرست است .
اما چگونه ميتوان از تشخيص نادرست پرهيز كرد ؟
خداوند در سوره ( زمر ) آيه 17 پاسخ مي دهد :
((آن بندگان را به رحمت من بشارت ده كه چون سخنان را بشنوند نيكوترين آن را عمل كنند . آنان هستند كه خدا آنها را به لطف خاص خود هدايت فرموده است و هم آنان به حقيقت ، خرمندان عالمند!))
فقط مشورت !
شادكام ، انساني است كه در همه امور با فرزانگان به مشورت مي پردازد كه صبعا در اين مسير حركت كردن حركت در بستري است كه انسان طعم خوشبختي و نيكبختي را حتما مي چشد ،
اما به راستي فرق بين انسان خوشبخت و انسان بدبخت چيست ؟
در يك كلام !
خوشبخت ، كسي است كه
از ديگران عبرت گيرد
و بدبخت ، كسي است كه
مايه عبرت ديگر گردد!
پس مشكلات قسمت دور را كه (( مشكلات خود ايجادي )) مي ناميم مي توانيم با تفكر و مشورت و انديشه توام با عمل و در بستر (( تلاش )) ، (( توكل )) ، (( تسليم )) و بر سه پايه : (( اميد )) ، (( ايمان )) ، ((عشق ))بنا نهيم كه يقينا شاهد مقصود را به آغوش خواهيم كشيد و معضلات خود را رفع خواهيم نمود.
ظريفي گويد : اگر (( م )) مشكلات را برداريم ، مي شود ؟! (( شكلات )) ببينيد ! پس آنقدرها هم سخت نيست ، اما يك چيز مهم را فراموش نكنيد !
(( در هندسه نزديكترين فاصله بين دو نقطه ، خط راست است ، اما در زندگي دورترين فاصله بين دو نقطه خط راست است و هميشه دو را وجود دارد ، يكي از آنها آسان و تنها پاداشش اين است كه آسان است و راه ديگر سخت اما پاداشش نيك فرجامي است ! ))
و طبعا پاك انديشان و راست قامتان در زندگي چون بر بستر عقيده و حقيقت حركت مي كنند ، رنج هاي بي شماري را تحمل خواهند كرد كه در ميان يكي از رهيافت هاي نجات و آرامش ما ، (( دعا )) است !
جان كلام :
يكي از دلايل حيات و مهمترين وظيفه ما در اين جهان تلاش در كسب و افزايش عقل و دانايي است